سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حتی شراب نیز جز تا کنار بستر خوابم نمی برد

من: یا ماه برمدار نمی چرخد یامن...

خودم: میدونی همش داری این شعرو زمزمه میکنی؟

- تورو خدا بی خیال ،حوصله نصیحت ندارم.

 - حالا کی خواست نصیحت کنه،تعجب کردم از مدل حرف زدنت!

- تعجب نداره ،تاحالا کسی رو ندیدی کم بیاره؟

- چرا...ولی ...

- ولی چی ؟ خب منم یکی ام مثل بقیه... 

- یادته ...تو لکچر می دادی، مرشدیان سرش زیر بود ،بابرگه های رو میزش بازی میکرد وگوش میداد...وقتی لکچر تموم شد، مرشدیان رو به کلاس گفت:« روحیات خانم.... خیلی به روحیات من شبیه ولی ...»بعد رو به تو گفت:«کاش بخشی از آرامشی رو که شما دارین منم داشتم...»پس اون آرامش چی شد؟این بیقراری چی میگه؟!

- خب ،که چی؟...............آن تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد.......می بینی که مثل قبل نیستم......حتی شراب نیز جز تا کنار بستر خوابم نمی برد...دیگه نمی تونم.

- ببین منظور من این بود که تو...همه مشکل دارن ،باید ...

- بازنصیحت شروع شد...

- نصیحت چیه ؟ حرفای خودتو میخام مرور کنی...تو که ازقول حضرت امیرمی گفتی:«من صبر صبرالاحرار والا سلاسلوالاغمار»

- یاچون آزادگان صبوری کن ویا چون ابلهان خود را به فراموشی زن... آره ولی من نه آزاده ام ونه...نمی تونم...نمی تونم 

- حرفتو قبول ندارم ،شعار خودت بودکه «نگو نمی تونم »

- حالا هرچی من قبلا گفتم ،تو ازشون بر علیه خودم استفاده کن.

-این حرفا چیه؟! میخوام بگم می تونی... یادته یه شعری داشتی که می گفت:

گرکشی زارم ندارم شکوه ای از دست تو / ورنوازی ،مرحمت با ناتوانی می کنی...

 آهنگر ،تکه آهن رو داخل کوره گذاشت؛  تکه آهن در اثرحرارت سرخ شد؛ دم نزد...  آهنگر تکه آهن رو بیرون آورد وبا چکش رو تکه آهن کوبید؛ اما تکه آهن چیزی نگفت ،چون می دونست استاد میخواد ازش یه شکل شکیل بسازه

 خدایا  به من هم معرفتی به اندازه معرفت آن تکه آهن عنایت کن...آمین 


دوشنبه 90/2/26 8:19 عصربه قلم: سکوت خیس ™            نظر